زررر من مانده ام و شب هایی ڪه بدونِت خوش نمے گذرد آه چه سخت مے گذرد هر شب به شعرهایم پناه می برم چون به تو در آنجا دسترسی دارم اینجا تنها جاییست که بی تو نمی مانم شب ها برایم خنده هایت را بخوان که من با لالایی خنده های تُ به خواب بهشت می روم دوستت دارم این گونہ کہ ضربانِ قلبم با تپش ِ قلب ِ تــــو همصدا میشود و مَن در اُفُق ِ نگاهت لبریزِ حس ِ نابِ عاشقانہها تو را دوست دارم و میدانم خیال بوسیدن روےِ تو مثال بوسیدن تصویر ماه بر زلالیِ رودخانهاے عمیق است هراس مردنش بیش لذت بوسیدنش بیشتر در انحصارِ قبیله ی عشاق جایی میانِ تفکر دخترانه ام به رسمِ پیوندِ دو نگاه تو را میخوانم تا اجابت شود دعایی از جنس باران همانقدر رویایی همانقدر دلچسب و تو يك روز مى فهمى بعد از من هر كه پرسيد عشق چيست به دورها خيره مى شوى و با اشك خواهى گفت عشق به دوست داشتنم مشغول بود و من نديدمش آنقدر نديدمش كه صداى سالهاى دلتنگيم شد از تُ چه پنهان گاهی آنقدر خواستنی می شوی که شروع می کنم به شمارش تک تک ثانیه ها برای یک بار دیگر رسیدن به تُ دلم كمے نه زيادتنگت شد كمی از دلت را بياور بخيه بزن به دل تنگ من شايد اتفاق خاصي افتاد شايد دلم دستهايت را هنگام بخيه زدن بوسيد تو فقط بڪَو مراقب خودت باش من با همین خیالے ڪَہ هر شب در دلــــم با تو عاشقانہ ساختہ ام به دوستت دارم ترجمہ اش مے ڪنم گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|